بچه های من

جا كليدي

از پنج شنبه بازار يك جا كليدي خريدم فقط براي كليدهاي مهم كه هي گمشون مي كنم اما الان فرزاد هر چي كليد كهنه و اسقاطي بوده از اون آويزون كرده ديگه جايي براي كليد در خونه نيست
25 بهمن 1392

رشد گلدون ها

امروز رفتم و برای گلدونهام یک کود خریدم که ریشه ها و برگ هاشون زیاد بشن شاید بشه بعد تکثیرشون کرد بابا میگه اگر رشد کردن وسقف خونه ترک برداشت نمی ذاره گلدون تو خونه باشه  .
26 تير 1392

تخم مرغ

فرزاد: برو مامان در یخچال را ببند. مامان : خودت برو ببند تو در را باز کردی من ببندم.بهار تو برو در یخچال را ببند که فرزاد باز گذاشته بهار داشت می رفت که  تصمیم گرفتم خودم درش را ببندم با بهار در را می بستیم که دیدم یک تخم مرغ لای در یخچال که ما نفهمیم وتخم مرغ بشکنه. این چه کاری فرزاد؟ فرزاد:مثل تو که هی  جارو دستی می خری  و پول های بابا رو حروم می کنی.
23 فروردين 1392

بهار در بهار

دیروز می خواستم برم خانه مامانی زنگ زدم اونا گفتن ما می آییم خاله تا حیدر را از نی نی لای لای  برداشت بهار رفتی ونشتی توش پتو هم انداخته بودی رویت دیگه می خواستی بخوابی که تو را از توش بر داشتیم همش به پاش دست می زدی و بچه ساکت  رو به گریه می انداختی واما یک جمله در مورد آمدن بهار به قول فامیل دور کلاه قرمزی هر روزتان نوروز نوروزتان پیروز از این جمله حال می کنم  برم که برنج هام خراب شد.
20 فروردين 1392

خدا به من رحم کرد

دیروز یک چوب بزرگ  که بابا برا محافظت از خودش تو مرز داشته فرزاد  آوردی تو خونه بهت گفتم چرا این رو آوردی الکی گفتی برای اینکه تو سر تو بزنم  بهارم باور کرده روم به طرف بابا بود داشتم حرف می زدم  یک دفعه یک چیزی تو سرم فرود آمد اینم لطف بهار خانوم خدایا شکرت که سالمم
20 بهمن 1391

فرزاد و همراه بابا

دیشب گوشی بابا زنگ می زداونو تو خونه گذاشته بود تو رفتی و گوشی را برداشتی صدای گوشی بلند بود من حرف های اون طرفی را می شنیدم  بهت گفت وقتی بابات آمد بگو نزاد عبدالله زنگ زد یادت نره پسرم وقتی گو شی قطع شد گفتی مامان به بابا بگو عرب نزاد باهاش کار داره
14 بهمن 1391

تولد

دیروز تولدم بود 24 ساله شدم شنیدم استاد فرشچیان هم بهمنی  ای ول به همه بهمنی ها دیروز خیلی خوب  بود خدایا شکرت .دربی هم که بود اگر پرسپولیس می برد شرط کرده بودیم با بابا که بریم منو دور بدهد که نبرد .
7 بهمن 1391

کچل کردن بهار

فرزاد یک قیچی برداشتی و موهای بهار رو بریدی به طوری که رفتیم با بهار بازار یک لحظه تو مغازه بهار کلاهش برداشت بابات گفت تو خونه برامون عادی شده ولی تو آنجا که برداشت زود سرش گذاشت کلاهش تا کسی سرش رو نبینه 
4 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به بچه های من می باشد