برای عمو حاج غلامرضا
در روزهای از دست دادن عموی بابا بابا این شعر را روی کاغذ نوشت ومن فکر کردم که آن را در وبلاگم بنویسم از خاطرات بابا تقدیم به عمو حاج غلامرضا
صدای تک تک پایت کند هر صبح بیدارم
عصای پیریت جانا زند آتش به جانانم
چو می آمد صدا درجای خود آرام نتوانم
تو گفتی صبحگاهان بایدت با کار برخیزم
تو حاشا کرده ای شب را که چون او می رسد از راه
بباید برکنی دل از سراسر زحمت جانکاه
به شب ماه از خجالت سرخ می شد تا که شاید او
تواند همچو خورشید از برایت آفتاب آرد
برادر را پدر بودی مرا بابا توانی بود
کجا پیدا کنم چون تو صداقت پیشه و یکرو
چه آبادی بپا کردی چه صحرا گلستان کردی
کجا باشد کسی چون تو طبیب و عاشق و مینو
چو خم شد قامت چون سروت از ویرانی دنیا
ندادی دست بیعت با نشستن در کنار ما
تورا کار است جوهر آدمی با کار می ماند
تورفتی تا ابدیاد تو در دلها بجا ماند
چو فرزندان بدیدند جای تو در خانه خالی شد
هوای خانه از الطاف تو هردم تهی تر شد
گذشت عمر کی شوید تورا از سینه آنها
مگر سایه تواند چهره از خورشید برتابد
غم مرگ برادر را برادر مرده می داند
علی هر صبح و شب با خاطرت صد بار می میرد
همه صورت به صورت اشک از چشمان فرو ریزیم
مگر از خاطر محزون خود غم ها فرو گیریم